کد مطلب:314060 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

حضرت فرمود: این سر پرمو را با آن سر بی مو عوض کنید و به حج ببرید
سید بزرگواری در كرج، با اشك چشم، كرامت زیر را از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چنین نقل می كند:

3. زمانی كه مدیریت كاروان حج را عهده دار بودم روزی یك نفر از اهالی یزد نزد من آمد تا به عنوان خادم كاروان اسمش را بنویسم. به آن فرد گفتم: هیچ امكانی برای رفتن شما به بیت الله الحرام وجود ندارد، زیرا پرونده ی حجاج و خدمه را بسته و تحویل اداره ی حج و اوقاف داده ام. چند روز دیگر پرواز حجاج شروع می شود. خیلی اصرار كرد و من ناراحت شدم و چون زیاد مراجعه می كرد و وقتم را می گرفت، به همین علت او را از دفترم بیرون كردم و ایشان ناراحت رفت. چند روز دیگر مجددا مراجعه كرد، به ایشان گفتم بی جهت مزاحم من نشوید، چون هیچ راهی وجود ندارد. شخص مزبور در جواب گفت: من یك نشانه ای به شما می دهم، اگر حقیقت داشت با شما به حج می آیم، و اگر حقیقت نداشت برگشته به یزد می روم و دیگر مزاحم شما نمی شوم. گفتم: چه نشانه ای دارید؟ گفت: وقتی از شما مأیوس شدم، بلیط اتوبوس گرفتم كه با ماشین شبانه به یزد برگردم. وقتی چراغهای داخل اتوبوس خاموش شد و مسافرین خوابیدند، ناگهان حال



[ صفحه 457]



توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برایم پیش آمد. متوسل به آن حضرت شدم و سفر حج را از ایشان درخواست كردم، كه ناگهان دیدم در جایی قرار گرفته ام كه آن حضرت تشریف دارند و شما هم در كنار ایشان ایستاده اید. درخواست حج را به حضرت عرض كردم، حضرت به شما فرمودند: خلیل اللهی، این شخص را با خود به حج ببر، شما گفتید: هیچ راهی ندارد، زیرا به علت بسته شدن پرونده ها اداره ی حج قبول نمی كند و زمان حركت نزدیك است. مجددا به آن حضرت التماس كردم، باز هم حضرت به شما فرمودند: این شخص را با خود به حج ببرید. شما دوباره گفتید: راهی ندارد. اینجا بود كه حضرت علیه السلام فرمودند:

این سر پرمو را با آن سر بی مو عوض كنید و به حج ببرید. شما گفتید: اطاعت می شود.

در همین حال از خواب بیدار شدم، دیدم نزدیك یزد هستم و اطمینان پیدا كردم كه امسال به حج خواهم رفت.

اسباب و وسایل را تهیه كرده و با خانواده و اقوام خداحافظی نمودم. این نشانه ای بود كه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به شما فرمودند. دیگر خود دانید.

من در بین خدمه دقت كردم و دیدم فقط یك نفر وجود دارد كه سرش هیچ مویی ندارد و همیشه كلاهی به سر می گذارد تا دیگران متوجه او نباشند. آن شخص هم شاگرد یك مغازه ی سبزی فروشی بود كه به عنوان خدمه ثبت نام كرده بود و پرونده اش را هم به اداره ی حج فرستاده بودم. در فكر بودم چگونه با توجه به نشانی و فرمایش حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، این شخص را با آن شخص عوض نمایم؟ كه بلافاصله آن شخص كه سرش بی مو بود وارد دفتر شد و با اصرار زیاد درخواست كرد كه نامش را از لیست خدمه حذف نمایم و گفت هر چقدر هم كه خرج كرده ام مطالبه نخواهم كرد. گفتم: علت چیست؟ گفت: صاحب مغازه كه برایش كار می كنم وقتی شنید عازم حج هستم به من گفت برای خود فكر كاری بكن كه در برگشت از حج به درد مغازه ی من نمی خوری. زیرا من نمی توانم مغازه ام را تعطیل كنم تا شما از حج برگردید. چون شما واجب الحج كه نیستی، بلكه می خواهی به عنوان خدمه به حج بروی.



[ صفحه 458]



خلاصه، هر چه اصرار كردم قبول نكرد كه در برگشت از حج به سر كار خود برگردم، لذا از شما خواستارم اسم مرا قلم بزنید. وقتی با اصرار او مواجه شدم، گفتم به شرطی كه انصراف خود را بنویسی گفت: این كار را می كنم. ایشان هم انصراف نامه را نوشت و رفت و من به آن شخص یزدی گفتم آن شخص كه سرش بی مو بود همین شخص بود كه انصراف خود را نوشت. شما مدارك را تهیه كن تا به اداره ی حج برویم، اگر قبول كردند شما به جای ایشان با ما به حج خواهید آمد. سپس به اداره ی حج رفتیم. اتفاقا آن روز متصدی پرونده ی حج یكی از همسایگان قدیمی ما بود كه دوست صمیمی ما حساب می شد. قضیه را به ایشان گفتم و او با كمال احترام و بدون پیچ و خم اداری پرونده ی آن شخص را برداشته و پرونده ی ایشان را جای آن قرار داد و تمام مراحل دیگر هم معجزه آسا انجام شد و بالاخره شخص معرفی شده از سوی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را با خود به حج بردم.